شهرکیست بر لب رود خشرت (به ماوراءالنهر از ناحیت چاچ) خرم و آبادان. (حدود العالم). قصبه ایست به فرغانه که آن را بناکث نیز خوانند و سپس نام شاهرخیه بدو دادند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
شهرکیست بر لب رود خشرت (به ماوراءالنهر از ناحیت چاچ) خرم و آبادان. (حدود العالم). قصبه ایست به فرغانه که آن را بناکث نیز خوانند و سپس نام شاهرخیه بدو دادند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
بن بست: غار بن بسته بود کس نه پدید عنکبوتان بسی مگس نه پدید. نظامی (هفت پیکر ص 352). دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست به در کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست. صائب (از آنندراج). و رجوع به بن بست شود
بن بست: غار بن بسته بود کس نه پدید عنکبوتان بسی مگس نه پدید. نظامی (هفت پیکر ص 352). دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست به در کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست. صائب (از آنندراج). و رجوع به بن بست شود
میمون بن البخت. اصلاً از واسط بود. در خوزستان متولد شد و در هرات اقامت داشت و ظاهراً معاصر ابوعلی بن سیناست. او طبیبی فیلسوف است و منطق و طبیعیات و الهیات شفا را از حفظ داشت و با اهل جاه و مال کمتر آمیزش میکرد. چنانکه ظهیرالملک بیهقی حاکم هرات او را به اجبار و با تدابیری بعیادت مرضای خویش می برد. (شهرزوری) (روضات)
میمون بن البخت. اصلاً از واسط بود. در خوزستان متولد شد و در هرات اقامت داشت و ظاهراً معاصر ابوعلی بن سیناست. او طبیبی فیلسوف است و منطق و طبیعیات و الهیات شفا را از حفظ داشت و با اهل جاه و مال کمتر آمیزش میکرد. چنانکه ظهیرالملک بیهقی حاکم هرات او را به اجبار و با تدابیری بعیادت مَرْضای خویش می برد. (شهرزوری) (روضات)
بن بسته. کوچۀ تنگی که بن آن بسته و پوشیده باشد و راه دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). کوچۀ سربسته. (آنندراج). - کوچۀ بن بست، در تداول، کوچه ای که راهی بجائی ندارد. از بن دررو ندارد. کوچۀ ناگذارده، مقابل گذارده. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شاید افتد گذر بوی تو روزی آنجا کوچۀ غنچه عجب نیست که بن بست شده ست. تأثیر (از آنندراج)
بن بسته. کوچۀ تنگی که بن آن بسته و پوشیده باشد و راه دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). کوچۀ سربسته. (آنندراج). - کوچۀ بن بست، در تداول، کوچه ای که راهی بجائی ندارد. از بن دررو ندارد. کوچۀ ناگذارده، مقابل گذارده. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شاید افتد گذر بوی تو روزی آنجا کوچۀ غنچه عجب نیست که بن بست شده ست. تأثیر (از آنندراج)